داستان های طنز جدید 93

آیا میدانید؟ ایا میدانید :
خاطرات تنهایی خاطرات تنهایی

داستان خنده دار ” آسایشگاه “




 تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت

گفت آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه

من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا

این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.

قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا

اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه

برای مشاهده ادامه مطلب بروی ادامه مطلب کلیک کنید...

 


نویسنده : وحیــــــℒℴνℯــد | تاریخ : یکشنبه 30 شهریور 1393 | بازدید ها : 463 بار